جوجوی نازمون

بدون عنوان

پسر خوشگلم امروز با کمک آنه ساک بیمارستان وبستیم انشاالله افتخار بدی امروز یا فردا بیای. خیلی دوست داشتم بهمن ماهی بشی ولی خدا صلاح ندونست فدای سرت قدم رو چشممون بزار بیشتر منتظرمون نزار امروز 40 هفته شدی گلم  دلم غش میره واسه درآغوش گرفتنت لمس دست وپای کوچولوت دیدن صورت ماهت نوازش گیسوهای کمندت صحیح وسالم بیا بغلمون 
30 بهمن 1394

دلتنگتم بدجور

عزیز دلممممم نفسممممم بیا دیگه مامانی انتظار بسه دیگه خسته شدم از نگرانیهای بی مورد حاضرم تموم دردای دنیا رو به جونم بخرم ولی تو عزیزم پیشم باشی عشقم بیا دیگه 
25 بهمن 1394

تقریبا اماده ایم

سلام شازده پسرم عشقم نفسم امیدم چیدمان اتاقت تموم شد دست مامانی وبابایی من درد نکنه خیلی زحمت کشیدن اتاق تو خیلی دوست داریم روزی چند بار بهش سر میزنیم وتورو تو اتاق تصور میکنیم انشاالله به خوشی ازشون استفاده کنی امروز شما 38هفته و 2روزته این ماه اخری حسابی زانو درد داشتم شدیدا احساس خستگی داشتم دست وپام ورم کرده همینا باعث شده راحت بتونم از بارداریم دل بکنم خیلی این روزا رو دوست داشتم تک تک لحظه هاش با تموم سختی هاش برام شیرین بود بهترین حس دنیا بزرگترین عشق دنیا مادر بودنه که قابل مقایسه با هیچ چیز نیس با هر تکونی که تو دلم خوردی بیشتر عاشقت شدم همه دنیام شدی تصمیم جدی گرفته بودم طبیعی زایمان کنم ولی باکوچکترین دردی که میاد سراغم میتر...
18 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام پسر گلم قند عسلم یکی یدونم پسر 2/5کیلویی مامان اره مامانی امروز رفتم سونو شما در 34هفته 2/5کیلویی فدای تو پسر تپلم بشم عاشقتتتتتتم نه ببخشید عاشقتییییم نفس مایی  بی صبرانه منتظرتیم تو این مدت هم در گیر خرید ورنگ خونه بودیم داریم واسه اومدنت اماده میشیم  هر روز کلی باهات حرف میزنیم بازی میکنیم مامانی خوب رشد کن وبزرگ شو صحیح وسالم وخوشگل بیا بغلمون  بابایی اصرار داره اسم شما امیر علی باشه انتخاب اسم خیلی سخته هر روز کلی اسم به ذهنمون میاد اخرشم میرسیم به امیر علی هنوز یک ماه وقت داریم  دوستتتت داریم خیلی زیاد بیشتر از جون برامون عزیزی
23 دی 1394

نگرانی بی مورد

گل مامان این ماه که برای چکاب رفتیم دکتر صدای قلب مهربونت بلندتر شده بود همه چی خوب بود ولی دکتر گفت حس میکنم آب کیسه اب کمی زیاده باید سونو بشم خدا میدونه دلم کجاها که نرفت قربون خدای مهربونم برم که همیشه یادش بهم ارامش میده بماند شب چه جوری خوابیدم وصبح با چه حالی بیدار شدم فقط گریه میتونست ارومم کنه به بابایی هم چیزی نمیتونستم بگم چون دعوام میکرد میگفت مطمئن باش همه چی نرماله وقتی سونو شدم دکتر گفت همه چی نرماله یه پسر سالم تو دلته ازش خواستم صورتت ونشون بده دکتر با حوصله این کارو برام کرد می خواست ازت عکس بگیره تکون میخوردی یه لحظه بلند خندید گفت میبینیش داره زبون درازی میکنه من که چیزی ندیدم دکتر گفت ازش دهن باز عکس میگیرم برات خاطره بش...
22 آبان 1394

خوشبختی یعنی داشتن تو

سلام گل مامان نفسم همه کسم همه وجودم بودو نبود مامان میدونم خوبی چون هراز گاهی عجیب وول میخوری الهی مامان فدای گل پسرش بشه به سلامتی وارد هفت ماهگی شدیم انشالله این روزای باقی مونده هم به خوشی تندی بگذره من که دیگه طاقت ندارم دلم غش میره برای لمس دست وپاهای کوچولوت بوسیدنت بغل کردنت همه دنیامی نفس مامان از وقتی وارد شش ماه شدیم من متوجه تکونات شدم اولش خیلی ضعیف بود گاهی فک میکردم توهمه ولی بی اختیار بغضم میگرفت ومطمئن میشدم که اشتباه نکردم خیلی حس عجیب و دوست داشتنیه کم کم تکونا که مثل ترکیدن حباب بود محکم تر شد حالا که وول میخوری از رو لباسم معلومه شبا که به پهلو می خوابم اگه جات بد باشه به پهلوم لگد میزنی گاهی اوقات حرکات موجی میری وم...
21 آبان 1394

هوراااااااا نینی گل پسره

سلام نفسم هنوزم باورم نمیشه میترسم اشتباه شده باشه بعد دل درد اون روزم که به احتمال زیاد سرما به دلم خورده بود با بابایی تصمیم گرفتیم سونو آنومالی را زودتر بریم تا خیالمون از سلامتیت راحت بشه  که امروز تا دراز کشیدم دکتر گفت جنسیت پسسسر ،یه پسر سالم،خدارو هزاران بار شاکرم که لطفش ودر حقم تموم کرد ،صدای قلبتم ضبط کردم وقتی اومدم بیرون بابایی کلی سوال پیچم کرد قسمم داد هر چی گفتم دختره باور نکرد با تموم وجود می خندید بلند بلند قسمم میداد همه مارو نیگاه میکردن اون لحظه هیچی برامون مهم نبود وقتی گفتم پسره بابایی با تموم چهره میخندید رو پاش بند نبود رو ابرا سیر میکرد هرچند از همون اول میگفت مطمئنم خدا به ما پسر داده به مامان بابا...
22 شهريور 1394